پستانک سر بریده
دیروز عصر آوینا آمد پیشم و گفت: مامان می می نگاهش کردم دیدم سرپستانکش را با دندانش کنده ، بهش گفتم : خوب دیگه می می نداری از شما چه پنهون خوشحالم شدم که شاید بتونم این عادت را از سرش بندازم. حالا هی به من و بابام پستانکش را نشان می ده و می خواد بفهمونه که یک خرابکاری کرده ، بعد چند دقیقه هم بی خیال می می شد رفت سراغ بازیش. ساعت 4:30 بود که آوینا حسابی خوابش گرفته بود، آمد سراغم که بغلم کن ، من هم گذاشتمش روی پام تا بخوابه تا گذاشتم روی پام گفت می می، گفتم می می نداری خودت سرش را کندی زد زیر گریه ، بدجوری هم گریه می کرد، داشت خودش را برای یک تکه پلاستیک می کشت!. مامانم آمد سر وقتم که بچه را چی کار کردی داره خودش را می کشه، گناه...
نویسنده :
مامان آوینا
23:40